فرق تله پاتی و مکاشفه (قسمت اول)
الف- تله پاتی، به زبان ساده قدرت و استعداد مخابره پیام یا تصویری از ذهن به ذهن فرد دیگر، بدون استفاده از وسایل حسی مانند سخن گفتن و مشاهده علائم یا حرکات است.
کلمه «تله پاتی» نخستین بار توسط (فردریک مایرز) یکی از پایه گذاران انجمن تحقیقات روانی انگلستان به کار گرفته شدهاست. این کلمه از دو لفظ یونانی مشتق شده: یکی Tele به معنی «دور»، و دیگری Paths به معنی «احساس» است که در مجموع میتوان آن را «احساس از دور» معنی کرد. این پدیده از یک طرف (دیدگاه) یکی از زمینههای EPS (ادراک فراحسی) محسوب میشود. چرا که EPS را مشتمل بر تله پاتی، روشن بینی و پیشگویی میدانند. ولی در طرف دیگر، از این پدیده به عنوان روشی که بر روی روان فردی دیگر تاثیر میگذارند، یاد شدهاست. به این ترتیب میتوان آن را جزء مضامین PK (روان جنبشی) ویا «تله کینه سیس» نیز طبقه بندی کرد. روشن نگری عبارت است از آگاهی از وقایع، اشیاء یا افراد بدون کاربرد حواس شنوائی، بینائی، بویائی، چشائی و لامسه. روشن نگر به کسی می گویند که مثلأ بتواند محل زندگی وشرایط یک کودک گم شده را بدون مدد گرفتن از حواس خویش بگوید و یا از راه دور حوادث در حال رخ دادن را ببیند یا احساس کند. در کل در تله پاتی اطلاعات از اندیشه یا احساس فرد دیگری گرفته می شود، در حالی که در روشن نگری این آگاهی بدون ارتباط با اندیشه و احساس دیگری حاصل می گردد. ادعا می شود که روشن نگری به فاصله ی زمانی و مکانی بستگی ندارد.
(فصلنامه علوم باطنی، شماره ۳، سال اول، پاییز ۱۳۸۳)
ب- مکاشفه به معنى آشکار شدن اسرار و امور غیبى است و خشیت و هیبت هم از صفات اهل مکاشفات است. آنچه در کشف و شهود به عنوان رکن اصلى نمود دارد، داشتن «چشم حقیقتبین» است تا از مهمترین حقیقت غیبى! یعنى حقایق الهیه و اسماء پنهان در این گنجینه پرده بر دارد. حقیقت مذکور برتر از آن است که دست اندیشه به دامنش برسد و اجازه داده شود که احدى به سرا پرده او داخل شود و از این رو، چارهاى جز این نبود که براى ظهور و بروز اسماء و کشف گنجینههاى اسرار آنها، خلیفهاى الهى تعیین شود تا جانشین آن حقیقت غیبى در ظهور اسماء باشد. گرچه در تبیین مفهوم مکاشفه، به پى بردن به اسرار امور غیبى تعبیر شد، اما حقیقت آن است که از ناحیه خداوند، هیچ حجابى در عالم وجود نیست. ذات او به ذات خودش در اشیاء ظهور یافته و زمین و آسمان را روشن نموده است: «و اشرقت الارض بنور ربها؛ و زمین با نور پروردگارش روشن شد»،(زمر/۶۹). و این تجلى، تجلّى ذاتى است. هیچ حجابى میان او و خلقش نیست. او در همهى آئینهها نمایان است. آن حقیقت غیبى که از تلبّس به اسماء و صفات نیز مقدستر است، دیگر جایى از تلبّس به «بود»هاى زائد فانى، براى او نمىماند. آن حقیقت با همان حقیقت شریفش ظاهر است و باطن و اوّل است و آخر، (حدید/۳). سخن امام حسین(ع) در دعاى عرفه نیز به همین مطلب اشاره دارد؛ آنجا که فرمود: «ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتّى یکون هو المظهرُ لک، مَتى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک؛ مگر غیر از تو چه ظهورى دارد که تو ندارى تا بتواند نمایانگر تو باشد. کى غایب شدى تا به دلیلى که بر تو دلالت کند، نیاز داشته باشى؟ حافظ شیرازى نیز در بیت زیر به موضوع فوق اشاره کرده است:
مدعى خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهى نامحرم زد
محى الدین عربى نیز مىگوید: «عالم همواره در غیب است و هرگز ظاهر نشده است و حق تعالى همیشه ظاهر است و هرگز غایب نشده است پس آنچه در دار تحقق و وجود و در محفل غیب و شهود است، چه در ظاهر و چه در باطن، چه در اوّل و چه در آخر، هر چه هست، همه حقّ است و به جز او همه بافته وهم و ساخته خیال است»(امام خمینى، مصباح الهدایه، ترجمه احمد فهرى، ص ۱۴۶) و به قول خواجه عبدالله انصارى وحى و مکاشفه از یک وادى هستند(به اسناد آیه ۱۰ سوره مبارکه نجم: فأوحى الى عبده ما اَوحى) زیرا معناى وحى اشاره خفى است و معناى مکاشفه آن است که شخص با همراز خود دیدار کند و سر خود را برایش بازگوید که جز با اشارهى خفى نخواهد بود. مکاشفه آن است که دو همراز، سرّ خود را با هم تبادل کنند و در این باب مکاشفه عبارت است از آن که بنده با مشاهده به ماوراى حجاب عالم برسد و آن چه را پنهان و مستور است شهود کند. ایشان مکاشفه را به سه درجه تقسیم مىکنند: درجه نخست: مکاشفهاى است که دلالت بر تحقیق درست (مطالعهى تجلیات اسماء الهى) مىکند و تحقیق صحیح آن است که مکاشفه همیشگى باشد. اما هنگامى که مشاهده مستمر نیست و هر از چند گاهى رخ مىدهد، به خاطر آن است که صاحب مکاشفه، در اثر دیدن مقام خود، در تَلْوین واقع مىشود. یعنى بنده مادامى که در طریق باشد از حالى به حال دیگر تحوّل و تغییر مىیابد. با آن که او در شهود مقصود به حدّى رسیده است که هیچ سبب قاطعى نمىتواند توجّه مکاشف را، منصرف کند و هیچ سببى او را بازنمىگرداند، و هیچ لذّت نفسانى او را از مقصود خود جدا نمىکند. و این درجهى قاصد است و هرگاه استمرار یابد درجه دوّم خواهد بود. درجه سوم، مکاشفه با چشم حقیقت است، نه مکاشفه با علم که حجاب معلوم است و نه مکاشفه با حال که غیر دائم است و این مکاشفهاى است که رسوم و آثار را محو مىکند و هیچ اثر و نشانهاى از بقیه نمىگذارد تا لذّتى احساس کند. سخن را با این کلام به پایان مىبریم که وهم و گمان و خیال در مکاشفه دخل و تصرّفى ندارند و «کشف» و «شهود و مشاهده» از حقایق عالم عرفان مىباشد. براى مطالعه بیشتر : شرح منازل السائرین خواجه عبدالله انصارى
ج- در باره تفاوت میان این دو به سخنان آیه الله مصباح یزدی در این باره توجه کنید :
این مطلب که بعضی از افراد، در حالاتی، چیزهایی را ببینید یا بشنوند که دیگران از دیدن یا شنیدن آنها عاجزند، امری واقعی است. چنین حالاتی برای بسیاری از انسان ها پیش می آید و درک فوق العاده ای برایشان حاصل می شود. اما این ادراکات، دارای انواعی هستند، دسته ای از آنها شناخته شده اند و در روان شناسی، به نام «تله پاتی » نامیده می شوند.
فرض کنید، شخصی نشسته است و ناگهان به ذهنش خطور می کند: فلان شخص در فلان جا کاری انجام داده، یا مریض شده یا تصادف کرده و یا از دنیا رفته است و بعدا معلوم می شود که واقعا هم صحیح بوده است یا به ذهنش می آید که، مثلا، کسی در شهر دیگری دارد با او سخنی می گوید و او نیز می شنود، بعد معلوم می شود که آن شخص، در آن حال، به او توجه داشته است و دلش می خواسته چنین مطلبی را به او بگوید، ولی به او دسترسی نداشته است و فقط ازذهنش خطورکرده است این، نوعی ارتباط روحی است.
هیچ یک از اینها دلیل براین نیست که این اشخاص، از اولیای خدا یا از دشمنان خدا هستند. زیرا هر دو صورتش ممکن است. حتی ممکن است چنین روابطی میان اشخاصی که منکر خدا هستند پیدا شود. این، حالتی خارق العاده است; یعنی دیگران نمی توانند و در اختیارشان نیست، ولی واقعیت است. حال چه اسراری در کار است و این کار، چه فرمولی دارد، هنوز علم، آن را کشف نکرده است و به هیچ وسیله، فرمول این ارتباط به دست نیامده است که چه کار باید کرد تا این رابطه برقرار شود. این امری اتفاقی است.
پیداست، چنین رابطه و درکی، هرگز نشانه این که شخصی، مقام و منزلتی نزد خدای متعال دارد، نیست. چنان که بعضی از افراد، به وسیله چشم ظاهری، چیزهایی را می بینند که دیگران نمی توانند ببینند و یا به وسیله گوش ظاهری، صداهایی را می شنوند که دیگران نمی توانند بشنوند. اینها، تاحدودی، از نظر فیزیولوژیکی نیز قابل توجیه اند; یعنی، یک ویژگی در اندام چشم یا اندام گوش و مغز و اعصابشان هست که در سایرین نیست; مثلا صداهایی که معمولا باید فرکانس معینی داشته باشد تا ما بشنویم، آنها با فرکانس کمتری می شنوند. یامثلا، ما نورهایی را که تواتر خاصی دارند می بینیم اما آنها می توانند انوار ماوراءبنفش را هم ببینند. این یک خاصیت فیزیولوژیکی است که در بدنشان وجود دارد.
در کتاب فوق طبیعت آمده است که: خانمی روسی که ظاهرا مارکسیست و کمونیست است، چشمانش ویژگی خاصی دارد که درون بدن اشخاص را می بیند; به شخص که نگاه می کند، اندام های داخلی بدنش را می بیند و گاهی به جای این که مریض را به آزمایشگاه و رادیولوژی ببرند و ببینند که چه آفتی در بدنش هست، این شخص، به بدن او نگاه می کند ومی گوید که در کجای بدنش اختلالی وجود دارد وبه این وسیله مرض او کشف می شود. گاهی دید او به حدی دقیق است که از دستگاه های عکس برداری هم دقیق تر می بیند، مثلاممکن است دستگاه تشخیص ندهد که فلان غده درکجای روده شخص است، اما او با یک نگاه می گوید: غده، در فلان جای روده مریض است.
این زن، هیچ ادعایی ندارد و هیچ ارتباطی هم با عالم غیب ندارد، فقط خاصیتی در اندام چشم او یا در سیستم عصبی اش هست که چیزهایی را درک می کند که دیگران درک نمی کنند.
بعضی از دانستنی های غیر متعارف، باابزارها و مقدماتی حاصل می شوند;یعنی اشخاصی زحمت ها و ریاضت هایی می کشند و تمرین هایی را انجام می دهند تا چنین قدرتی رابه دست می آورند.این هم امری مشترک بین حق و باطل است.
در مناطقی از هند مثل تبت و کوه های هیمالایا، فرقه هایی از مرتاضان زندگی می کنند، که اعتقادی به خدا و دین و روز قیامت ندارند – البته به بقاء روح، معتقدند – آنها ریاضت ها و گاه، اعمال سخت و خرد کننده ای را انجام می دهند که در نتیجه آن، قدرتی روحی پیدا می کنند که می توانند مسائلی را بفهمند و ببینند که دیگران از درک آن عاجزند و حتی می توانند از حوادث گذشته خبر دهند. عده ای از آنان پیشرفت های خاصی دارند و می توانند از آینده خبر دهند. نمونه های زیادی از این پیشگویی ها، سراغ داریم. افرادی هستند که بدون واسطه با آنان ملاقات و سؤال و جوابهایی داشته اند;مثلا،شخصی راکه هرگز ندیده و نمی شناخته است با اسم صدا زده و گفته است که شما اهل فلان جا هستی، فلان نیت را داری،به فلان منظوربه این جا آمده ای، تا فلان وقت، در فلان جا اقامت خواهی کرد وبه فلان منطقه، خواهی رفت.
به هر حال، افرادی از راه ریاضت، می توانند چنین توانایی هایی پیدا کنند و یا ارتباطات روحی با افراد برقرار کنند که انواع و اقسام مختلفی دارد. نظیر اینها، مساله احضار ارواح و ارتباط با آنها و احضار جن و استفاده از اطلاعات او و از این قبیل چیزها است. خلاصه این که انسان می تواند آگاهی های خارق العاده ای از راه های غیر متعارف داشته باشد، آگاهی هایی که از راه چشم و گوش و تعلیم و تعلم عادی میسر نیست.برای کسب آن اطلاعات، تمرین و ریاضت های خاصی لازم است و کسانی که آن ریاضت ها را بکشند به چنین قدرتی دست می یابند. البته همه، این همتها را ندارند و گاهی شاید خیلی هم عاقلانه نباشند. در صورتی که کارهای عاقلانه تری وجود دارد و آدم می تواند با زحمت کمتری به کمالات بالاتری نایل شود، تحمل این ریاضت هابرای این که صرفا اطلاعاتی پیدا کند، چه فایده ای دارد؟ مگر مااز همان اطلاعاتی که از راه چشم و گوش به دست می آوریم چقدراستفاده می کنیم؟ خوب، ما می بینیم که مردم در حال رفت وآمد هستند، حالا کسی ببیند که دیروز مردم داشتند می رفتند و می آمدند، این چه امتیازی است؟
البته،این نوعی کمال است،یعنی امری وجودی است که آنها دارند و دیگران ندارند.آری چنین چیزی امکان دارد و وجود هم دارد. راهش نیزبازاست،قابل تعلیم وتعلم است، استاد دارد. ازاو دستور می گیرند وعمل می کنند وچنین حالاتی برایشان پیدا می شود.
در این زمینه ها، مدعیان کاذب، خیلی بیشتر از آنهایی هستند که واقعا زحمتی کشیده اند و چیزی به دست آورده اند. حال، از ادعای دروغش که بگذریم، احضار روح و ارتباط باجن فی الجمله ممکن است.
تذکر: استفاده از منابع مطالب و منابع عکس در این سایت دلیل بر تایید آن سایت ها نیست.
منبع: http://akhlagh.porsemani.ir