عرفان چیست و عارف حقیقی کیست؟
تعریف راسل ازعرفان نیز این گونه است که: هرگاه احساسمان نسبت به عقایدمان شدید و عمیق شود، به آن عرفان گویند. (استیس، عرفان و فلسفه، ص: ۳-۱).
به طور کلی می توان گفت که عرفان دارای دو مفهوم عام و خاص است:
۱- مفهوم عام: «وقوف به دقایق و رموز چیزی است مقابل علم سطحی و قشری».
۲- مفهوم خاص: «یافتن حقایق اشیاء بطریق کشف و شهود». (دهخدا، لغت نامه، ج۱۰، ص: ۱۳۵۹۲).
عارف: با توجه به تعریف عرفان، عارف کسی است که خدا را به اسماء و صفات بشناسد و حقایق و رموز اشیاء را از طریق کشف و شهود دریابد.
عارف در لغت به دانا، شناسنده و واقف به دقایق و رموز، معنا شده است و در اصطلاح کسی است که حضرت حق او را به مرتبه شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده است. این مقام نه از طریق علم و معرفت، بلکه از طریق حال و مکاشفه بر او ظاهر گشته است. (کاشانی، مصباح الهدایه، ص: ۵۰۶).
در مورد معنای اصطلاحی عارف نیز، تعابیر و تعاریف مختلف و گوناگونی ارائه شده است، برخی از این تعاریف عبارتند از:
«عارف کسی است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته باشد». (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: ۵۶۶).
«عارف کسی است که مراتب تزکیه و تصفیه نفس را طی کرده و اسرار حقیقت را دریافته باشد». (همان).
«عارف کسی است که عبادت حق را از آن جهت انجام می دهد که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب و خوف عقاب. در مقابل اهل معامله که عبادات حق را جهت ثواب اخروی انجام می دهد». (معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، ص: ۳۳۴).
«عارف صاحب نظری است که خدای بزرگ او را به ذات و صفات و اسماء و افعال خود بینا گرداند و معرفت او از دیده بود، چنانچه گفته اند: عارف از دیده گوید و عاقل از شنیده». (اصطلاحات کاشانی، ص: ۱۰۶).
«از بایزید علامت عارف را پرسیدند، گفت: او کسی است که از ذکر حق سستی نمی کند و از حق کوتاهی نمی نماید و به غیر او انس نمی گیرد». (طبقات الصوفیه سلمی، ص: ۶۴).
از نظر ابوتراب نخشبی ، عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند. (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: ۵۶۶).
شبستری عارف را کسی می داند که از هستی خود محو و فانی شده باشد. و در جای دیگر با همین مضمون عارف حقیقی را انسان کامل می داند که از هستی خود محو شده باشد. (گلشن راز، صص: ۳۴۰، ۶۴، ۵۹).
سلمی نیز عارف را کسی می داند که فنای در حق یافته و هنوز به مقام بقاء بالله نرسیده و از مقام تقید به مقام اطلاق سیر نموده باشد. وی معروف را حق مطلق می داند که مبدأ و معاد همه چیز است. (سلمی، طبقات الصوفیه، ص: ۵۰۶).
اوحدی، عارف را اینگونه تعریف کرده است: عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند و بالاخره از نظر ابن عربی عارف کسی است که خداوند خود را بر او بنمایاند و حالاتی برای او ظاهر گردد که معرف حال اوست. وی معتقد است که حیرت، افتقار(فقر و نیازمندی) و پیوستگی و اتصال به حق تعالی برترین درجات و مقاماتی است که عارف طی می کند. نخستین حیرت وی در برابر نعمت های الهی است که شکر و سپاس خود را سزاوار نعمت های خداوند نمی داند. و آخرین حیرت مربوط به جایگاه توحید است که عارف در برابر عظمت، قدرت، شکوه و جلال حق متحیر و سرگردان است و درک و فهمش از آن قاصر و ناچیز است. و نهایت کار عارف، اتصال به خداوند است به طوریکه خدا و افعالش را بدون هیچ واسطه و شاهدی نظاره می کند. (سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص: ۵۰۸).
منبع:http://akhlagh.porsemani.ir
تذکر: استفاده از منابع مطالب و منابع عکس در این سایت دلیل بر تایید آن سایت ها نیست.