ادامه مطلب : شناخت شیطان (قسمت سوم)
یا بَنِی آدَم أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطان إِنَّهُ لَکُمْ عَدُو مُبِین
مقصود از شیطان در قرآن چیست؟
شیطان از ماده «شطن» به معنی دور افتاده از خیر است. و در قرآن کریم به هر موجود متمرد و طغیان گری اطلاق شده است. چه از جن باشد و چه از انس و چه از سایر جنبندگان. این کلمه همراه «ال» در قرآن کریم به یک شخص خاص اشاره دارد که همان ابلیس است. کلمه ابلیس نیز از ماده «بلس» به معنی مأیوس و متحیر است و قرآن کریم برای شخص خاصی استعمال شده است که یکی از شیاطین است و او همان شخصی است که امر خدا را در مورد سجده به حضرت آدم(ع) اطاعت نکرد و از رحمت خدا دور افتاد و از آن مأیوس شد و گرفتار و حیرت شد و از این جهت که به او شیطان و ابلیس گفته اند. در روایات شیعه هست که اسم اصلی او «حادث» بوده است. در آیه ۳۴ بقره ابلیس به نوعی داخل ملائک حساب شده است. ولی در جایی دیگر( آیه ۵۰ سوره کهف) تصریح شده است که او از جن هاست. و همین مسأله باعث شده است که در مورد ماهیت او دو نظر بوجود آید.
یک عده گفته اند که او از جن است. و همین مسأله باعث شده است که در مورد ماهیت او دو نظر بوجود آید. یک عده گفته اند او از جن است و جن ها هم گروهی از ملائک هستند پس او هم نوعی فرشته است. و عده ای دیگر گفته اند او از جن است و جن ها موجوداتی غیر از ملائک هستند. چرا که طبق آیه ۲۷ سوره انبیاء و آیه ۶ سوره تحریم ملائک معصومند در حالی که در آیات زیادی و از جمله در خود سوره جن از کفر برخی جن ها خبر داده است. و نیز جن ها طبق آیات قرآن مکلفند در حالی که فرشته ها مکلف نیستند. این قول دوم قول اکثر علمای شیعه است در تفسیر عیاشی، ص۳۴ ذیل تفسیر آیه ۳۴ سوره بقره روایتی نقل می کند از امام صادق(ع) که فرمودند: «ابلیس از ملائک نبود و امری از آسمان را هم عهده دار نبود ولی همراه ملائک بود و ملائک را از خود می دانستند ولی خدا می دانست که او از آنها نیست. تا این که واقع شد از او آنچه واقع شد». و از این قبیل روایات در کتب روایی شیعه زیاد است. باید توجه داشت که ملائک درجاتی دارند. برخی ملائک مقربند و برخی ملائک برزخی هستند و برخی در زمین هستند و شیطان در میان ملائک زمینی بوده است و روایاتی نیز مؤید آن هستند.
از آیه ۱۲ سوره اعراف و آیه ۷۶ سوره ص معلوم است که ابلیس از آتش خلق شده است. و نیز از آیات قرآنی روشن است که خلقت او قبل از حضرت آدم(ع) بوده است. و از خطبه قاصعه نهج البلاغه پیداست که خلقت او هزاران سال قبل از آدم بوده است و هزاران سال اهل عبادت بوده است. ولی در جریان سجده بر آدم(ع) عجب و خودبینی و تکبر باعث عصیان شد. از آیات ۵۰ سوره کهف و ۲۷ سوره اعراف و ۹۴ و ۹۵ سوره شعرا و ۱۱۲ سوره انعام استفاده می شود که ابلیس دارای فرزندانی است و نیز شیاطینی از انس و جن دانسته یا نادانسته تحت فرمان او هستند و او را یاری می کنند. و نیز از آیات قرآن استفاده می شود که کاراو وسوسه کردن، اغواکردن، زیبا جلوه دادن بدیها، ایجاد غرور و فریب، وعده دروغ دادن و ایجاد آروزهای کاذب در دل ها، ترساندن از فقر و القاء افکار بد در قلب های انسان هاست. در این گونه از کارها تسلط شیطان تنها در حد ایجاد زمنیه است و قدرت مجبور کردن کسی به معصیت را ندارد. و آیه ۲۲ سوره ابراهیم گواه این مدعاست. و نیز از آیه ۴۲ سوره یوسف و ۶۸ سوره انعام استفاده می شود که شیطان می تواند باعث فراموشی موقتی نیز بشود. و نیز با توجه به آیه ۲۷۵ بقره و روایات فراوانی که کتب حدیثی آمده است برخی مفسرین از جمله علامه طباطبایی معتقدند که جن ها و شیاطین می توانند در برخی امراض مثل جنون دخالت داشته باشند. آیه ۴۱ سوره ص نیز مؤید این دخالت می تواند باشد. در برخی روایات کلمه شیطان می توان به میکروب ها نیز تأویل کرد و حتی کلمه جن نیز ممکن است به آنها اطلاق شود جون میکروب ها هم شرّند و هم نامرئی.
ولی اینها اولا در حد احتمال است. و ثانیا فقط در برخی روایات می تواند صادق باشد و در بسیاری از آیات و روایات روشن است که شیاطین و جن ها موجوداتی با شعور و مکلف هستند. و البته دخالت داشتن جن ها در برخی امراض می تواند از راه انتقال میکروب یا ایجاد خلل در ساختار سلول ها و ژن ها و … باشد. و الله اعلم، ولی این گونه نیست که جن ها در این کار کاملا آزاد باشند. و شاید آنها با علوم خاصی و با سختی قادر به این کارها می شوند همان طور که برخی از انسان ها با علوم غریبه و با سختی قادر به تسخیر جن می شوند. والله اعلم.
پس باید توجه داشت که تفسیر شیطان و جن به میکروب ها یا عقده های روانی یا آداب و رسوم غلط و جاافتاده اجتماعی اگر چه برخی روایات محتمل است ولی خلاف نص صریح قرآن و روایات است. همچنین تفسیر شیطان به نفس اماره نیز نادرست است. بلی نفس اماره نیز شیطنت می کند و با ابلیس همراه می شود. ولی ابلیس خود موجودی مستقل از نفس انسان است. اما شیطان در ادیان دیگر نیز مطرح است. در همه ادیان از موجودات شرور نامرئی سخن گفته شده است.
بسیاری از آموزه های ادیان ابراهیمی مثل یهود و مسیحیت در مورد شیطان(ابلیس) با آموزه های قرآنی مشترک است. و تنها در برخی جزئیات اختلافی هست. ولی شیطان در برخی ادیان باستانی مثل دین زرتشت ماهیتی کاملا متفاوت با شیطان مورد نظر قرآن دارد. بنابراین کلمه «اهریمن» در دین زرتشت با کلمه «شیطان» و ابلیس مترادف نیست. اهریمن یک نوع مبدئیت و خالقیت نسبت به امور شرّ دارد. ولی ما شیطان را تنها یک موجود نامرئی عصیانگر می شناسیم مثل بقیه بندگان گناهکار خداوند، که خداوند او را آزاد گذاشته است تا باعث امتحان بنی آدم باشد و از راه بنی آدم با او استعدادهای ویژه انسانی به ظهور برسند. شیطان برای انسان مثل یک حریف قدرتمند است که در سایه تمرین با او انسان می تواند استعداد خود را شکوفا کند. همان طور که یک ورزشکار برای رسیدن به قهرمانی باید با حریف قدری تمرین کند.
برای مطالعه بیشتر رجوع شود به تفسیر تسنیم، ج۳، ذیل آیه ۳۴ بقره.
شیطان به موجود موذى و مضر گفته مى شود، موجودى که از راه راست برکنار بوده و درصدد آزار دیگران است، موجودى که سعى مى کند ایجاد دودستگى نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، چنان که مى خوانیم: «انما یرید الشیطان ان یوقع بینکم العداوه والبغضاء،…»(شیطان مى خواهد بین شما دشمنى و بغض و کینه ایجاد کند..)(۱).
با توجه به اینکه کلمه «یرید» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد حاکى از این معنى است که این اراده، اراده همیشگى شیطان است.
و از طرفى مى بینیم که در قرآن نیز شیطان به موجود خاصى اطلاق نشده بلکه حتى به انسان هاى شرور و مفسد نیز اطلاق گردیده است. آنجا که مى خوانیم: «وکذلک جعلنا لکل نبى عدواً شیاطین الانس والجن» «بدینگونه ما براى هر پیامبرى دشمنى از شیطان هاى انسانى و یا جن قرار دادیم».(۲)
و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است که در او وجود دارد.
علاوه بر اینها گاهى کلمه شیطان بر «میکرب ها» نیز اطلاق شده:
به عنوان نمونه امیرمؤمنان (علیه السلام) مى فرماید، «لاتشربوا الماء من ثلمه الاناء و لا من عروته، فان الشیطان یقعد على العروه و الثلمه»: «از قسمت شکسته و طرف دستگیره ظرف، آب نخورید، زیرا شیطان بر روى دستگیره و قسمت شکسته شده ظرف مى نشیند»(۳).
و نیز امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «ولا یشرب من اذن الکوز، و لامن کسره ان کان فیه فانه مشرب الشیاطین»(۴) «از دستگیره و قسمت شکسته کوزه آب مخورید که جایگاه آشامیدن شیطان هایی است».
از قول پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «موهاى شارب (سبیل) خویش را بلند مگذارید، زیرا شیطان آنرا محیط امن براى زندگى خویش قرار مى دهد، و در آنجا پنهان مى گردد»(۵)!
به این ترتیب روشن شد که یکى از معانى شیطان میکروب هاى زیانبخش و مضر است.
ولى بدیهى است منظور این نیست که: شیطان در همه جا به این معنى باشد، بلکه منظور این است که: شیطان معانى مختلفى دارد، که یکى از مصداق هاى روشن آن «ابلیس» و لشکریان و اعوان او است: و مصداق دیگر آن انسان هاى مفسد و منحرف کننده، و احیانا در پاره اى از موارد به معنى میکروب هاى موذى آمده است.(۶)
۱ ـ مائده: ۹۱٫
۲ ـ انعام: ۱۱۲٫
۳ ـ کافى جلد ۶ کتاب الاطعمه والاشربه، باب الاوانى.
۴ ـ کافى جلد ۶ کتاب الاطعمه والاشربه، باب الاوانى.
۵ ـ کافى جلد ۶ کتاب الاطعمه والاشربه، باب الاوانى.
۶ ـ تفسیر نمونه ۱/۱۹۱
حزب شیطان:
إستحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکرالله أولئک حزب الشیطان…[۱]
مرحوم علامه جعفری۱ می فرماید: منظور از حزب شیطان، تشکل افراد و گردهمایی تعدادی انسان نماست که هوا و هوس و خودکامگیها و مقام پرستی و … آنها را با یکدیگر متشکّل ساخته و همداستان و هم پیاله نموده است.([۲])
مشخصات حزب شیطان: چنانچه از آیات ۲۰ ـ ۱۴ سورهی مجادله بر می آید؛ نشانه ی اصلی حزب شیطان تولّی و طرح دوستی با دشمنان خدا می باشد، همچنانکه عامل تعیین کنندهی حزب انسان؛ تولّی و تبرّی است. در روز قیامت، هرگروهی با پیشوای خود محشور می شود )یوم ندعوا کلّ اناس بإمامهم…(([۳]) و به فرمایش پیامبر اکرم۹: المرﺀ مع من اصبّ؛([۴]) انسان با کسی است که دوستش بدارد. پس کسی که تولّی و تبرایش برای خدا و به تعبیر روایات از حبّ و بغض فی الله([۵]) برخوردار باشد، داخل در حزب الله و به هر مقدار که از آن بی بهره باشد، داخل در حزب شیطان است.
از دیگر مشخصات حزب شیطان؛
سرپرست گرفتن قومی که مورد غضب خدا قرار گرفت،([۶]) قسم خوردن دروغ با علم و عمد، ([۷]) سپر قرار دادن سوگندهای خود و بازداشتن از راه خدا، ([۸]) تسلّط شیطان بر آنها، ([۹]) فراموشی یاد خدا،([۱۰]) دشمن خدا و رسول خدا۹٫([۱۱])
[۱] . مجادله )۵۸( : ۱۹٫
[۲] . محمدتقی جعفری، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۱۹۳٫
[۳] . اسراﺀ )۱۷( : ۷۱٫
[۴] . همان، میزان الحکمه، باب ۶۸۲ ، ح ۳۲۲۷٫
[۵] . همان، باب ۶۷۵ .
[۶] . مجادله )۵۸( : ۱۴٫
[۷] . همان.
[۸] . همان، ۱۶٫
[۹] . همان، ۱۹٫
[۱۰] . همان.
[۱۱] . همان، ۲۰
خلقت شیطان (فلسفه آفرینش شیطان)
موضوع ابلیس نزد ما امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن نداریم، جزاینکه روزی چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه می بریم و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح می کنیم.و لیکن باید دانست که این موضوع، موضوعی است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث، و متاسفانه تاکنون در صدد بر نیامده ایم که ببینیم قرآن کریم در باره حقیقت این موجود عجیب که در عین اینکه از حواس ما غایب است و تصرفات عجیبی در عالم انسانیت دارد چه می گوید، و چرا نباید در صدد برآییم؟ چرا در شناختن این دشمن خانگی و درونی خود بی اعتناییم؟ دشمنی که از روز پیدایش بشر تاروزی که بساط زندگیش برچیده می شود بلکه حتی پس از مردنش هم دست از گریبان او برنمی دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمی گیرد.آیا نباید فهمید این چه موجودعجیبی است که در عین اینکه همه حواسش جمع گمراه کردن یکی از ماها است و در همان ساعتی که مشغول گمراه کردن او است عینا به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنی نوع بشر است؟ در عین اینکه از آشکار همه با خبر است از نهان آنان نیز اطلاع دارد، حتی از نهفته ترین و پوشیده ترین افکاری که در زوایای ذهن و فکر آدمی جا دارد با خبراست.و علاوه بر اینکه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست.
آیا تعجب در این است که ما چنین بحثی را عنوان کردیم و یا در این است که چرامفسرین تاکنون اسمی از آن نبرده اند؟و اگر هم احیانا متعرض آن شده اند به پیروی از روشی که دانشمندان صدر اول اسلام داشته اند تنها متعرض اشکالاتی شده اند که مردم عوام در برخورد با آیات این داستان متوجه آن می شوند، و در این چهار دیواری هر طایفه ای بر آنچه فهمیده استدلال و جنگ و جدال کرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد کرده و به شمارش اشکالات مربوط به داستان پرداخته است.
۱ – چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ او که می دانست وی چکاره است؟
۲ – با اینکه ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین کرد؟
۳ – با اینکه می دانست او اطاعتش نمی کند چرا امر به سجده اش کرد؟
۴ – چرا او را موفق به سجده نکرد و گمراهش نمود؟
۵ – چرابعد از آن نافرمانی او را هلاک نکرد؟
۶ – چرا تا روز قیامت مهلت داد؟
۷ – چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمی راه داده و بر او مسلطش کرده است؟
۸ – چرا به لشکریانی تاییدش نمود وبر همه جهات حیات انسانی او را مسلط نمود؟
۹ – چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان کرد؟
۱۰ – چرا همه کمک ها را به او کرد و به آدمیان کمک نکرد؟
۱۱ – چرا اسرار خلقت بشر را از اوپوشیده نداشت تا چنین به اغوای او طمع نبندد؟
۱۲ – با اینکه او دورترین و دشمن ترین مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تکلم کرد؟آیا همانطور که بعضی ها گفته اند ازراه معجزه بوده یا آثار و علایمی ایجاد کرده که ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پی برده(سجده۷) ؟
۱۳ – ورودش به بهشت از چه راهی بوده؟
۱۴ – چگونه ممکن است در بهشت که مکان مقدس وطهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟
۱۵ – با اینکه حرف هایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت؟
۱۶ – و با اینکه خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع در خلود کرد؟
۱۷ – با اینکه آدم در زمره پیغمبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟
۱۸ – با اینکه توبه کار مانند کسی است که گناه نکرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیکن به مقامی که داشت بازنگشت؟و چگونه…؟و چگونه…؟
اهمال و کوتاهی مفسرین در این موضوع جدی و حقیقی، و بی بند و باری آنها دراشکال و جواب به حدی رسید که در جواب از این اشکالات بعضی از آنان به خود جرات دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعی است، و داستان یک داستان خیالی محض است (۱). و یا بگویند مقصود از ابلیس قوه ای است که آدمی را به شر و فساد دعوت می کند (۲). ویا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است، و همه گناهان از ناحیه خود او است. و اواست که آنچه را خودش درست کرده خراب می کند، و بطور کلی، خوب آن چیزی است که اوبخواهد و به آن امر کند و بد آن چیزی است که او از آن نهی کند (۳). و یا بگویند اصلا آدم اززمره پیغمبران نبوده و یا بطور کلی انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت معصوم نیستند وآدم آن موقع که نافرمانی کرد مبعوث نشده بود (۴) و یا بگویند همه این صحنه ها برای امتحان بوده است (۵).
(۱)تفسیر المنار ج ۱ ص ۲۸۲ – ۲۶۷ و ج ۸ ص ۳۵۳
۲٫ تفسیر المنار ج۱ ص۲۷۵ – ج۸ ۳۵۴
(۳)تفسیر القرطبی ج ۴ ص ۲۶۱۱، و تفسیر الکبیر ج ۱۴ ص ۴۰ – ۳۹
۴٫ تفسیر الکبیر ج۲ ص۱۸۷
(۵)مجمع البیان ج ۴ ص ۶۵ ط تهران
باید دانست تنها چیزی که باعث بی فایده بودن این مباحث شده این است که این مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقی و جهات اعتباری فرق نگذاشته و مسائل تکوینی رااز مسائل تشریعی جدا نکرده اند، و بحث را درهم و برهم نموده، اصول قراردادی و اعتباری راکه تنها برای تشریعیات و نظام اجتماعی مفید است در امور تکوینی دخالت داده و آن را، حکومت داده اند.
(چند مطلب که باید در بحث از مساله شیطان و حقائق دینی و تکوینی مربوط به آن بیان شود)
۱ – وجود نفسی اشیاء خیر است
ما اگر بخواهیم در پیرامون این مساله و حقایق دینی و تکوینیی که در آن است آزادانه بحث کنیم باید قبلا چند جهت را تحریر نماییم:
الف – باید دانست تمامی اشیایی که متعلق خلق و ایجاد قرار گرفته و یا ممکن است قراربگیرد وجود نفسی شان(وجودشان بدون اینکه اضافه به چیزی داشته باشد)خیر است. بطوری که اگر به فرض محال فرض کنیم شری از شرور متعلق خلقت و ایجاد قرار گرفته و موجود شودپس از موجود شدنش حالش حال سایر موجودات خواهد بود، یعنی دیگر اثری از شر و قبح در آن نخواهد بود، مگر اینکه وجودش اضافه و ارتباط به چیز دیگری داشته باشد، و در اثر این ارتباط نظامی از نظام های عادلانه عالم وجود را فاسد و مختل سازد، و یا باعث شود عده ای دیگر ازموجودات از خیر و سعادت خود محروم شوند، اینجاست که شرهایی در عالم پدید می آید.
و اینکه در بالا گفتیم: “بدون اینکه وجودشان اضافه به چیزی داشته باشد”مقصودمان همین معنا بود.بنا بر این اگر موجودی از قبیل مار و عقرب دیدیم که از نظر اضافه ای که به ما دارند مضر به حال ما است باید بدانیم که بطور مسلم منافعی دارد که از ضررش بیشتر است وگر نه حکمت الهی اقتضای وجود آن را نمی کرد و در این صورت وجود چنین موجودی هم خیرخواهد بود.
و آیه”تبارک الله رب العالمین” (اعراف۵۴) و آیه”و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم” (اسراء۴۴) نیز به آن اشاره دارد.
۲ – ارتباط اجزای عالم خلقت به نحو تساوی و تماثل نیست بلکه حکمت و نظام عالم مقتضی وجود مراتب مختلف است
الف – عالم خلقت با همه وسعتی که در آن است تمامی اجزایش به یکدیگر مربوط ومانند یک زنجیر اولش بسته و مربوط به آخرش می باشد، بطوری که ایجاد جزئی از آن مستلزم ایجاد و صنع همه آن است، و اصلاح جزئی از اجزای آن به اصلاح همه آن مربوط است، همچنانکه فرموده: “و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر” (قمر۵۰) و این ارتباط لازمه اش این نیست که جمیع موجودات مثل هم و ربطشان به یکدیگر ربط تساوی و تماثل باشد، زیرا اگر همه اجزای عالم مثل هم بودند عالمی به وجود نمی آمد بلکه تنها یک موجود تحقق می یافت، و لذا حکمت الهی اقتضا دارد که این موجودات از نظر کمال و نقص، و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، وقابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن مختلف باشند.
آری، اگر در عالم، شر و فساد، تعب و فقدان، نقص و ضعف و امثال آن نبود بطور مسلم از خیر، صحت، راحت، وجدان، کمال و قوت نیز مصداقی یافت نمی شد، و عقل ما پی به معانی آنها نمی برد، چون بطور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع می کند اگردر عالم مصداقی از شقاوت، معصیت، قبح، ذم و عقاب و امثال آن نبود، سعادت، اطاعت، حسن، مدح و ثوابی هم تحقق نمی یافت، و همچنین اگر دنیایی نبود آخرتی هم وجود نداشت، مثلا اگر معصیتی نبود یعنی نافرمانی امر مولوی مولی به هیچ وجه ممکن نبود قهرا انجام خواسته مولی امری ضروری و اجباری می شد، و اگر انجام دادن فعلی ضروری و غیر قابل ترک باشد دیگر امر مولوی به آن معنا ندارد، و خواستن مولی چنین فعلی را تحصیل حاصل است.
و وقتی امر مولوی معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتی اطاعت ومعصیتی نبود مدح و ذم، ثواب و عقاب، وعد و وعید و انذار و بشارتی هم نخواهد بود، و وقتی اینگونه امور نبود دین و شریعت و دعوتی هم نخواهد بود، و وقتی دینی در کار نبود نبوت ورسالتی هم نخواهد بود، و وقتی نبوت و رسالتی نباشد قهرا اجتماع و مدنیتی هم نخواهد بود، اجتماع هم که نباشد انسانیتی نیست و همچنین و بر همین قیاس فرض نبود یک چیز مستلزم فرض نبود جمیع اجزای عالم است.
(اگر شیطانی نبود، نظام عالم انسانی هم نبود و صراط مستقیمی فرض نمی شد.آیات مربوط به داستان سجده آدم تصویری است از روابط بین نوع انسانی و نوع ملائکه و ابلیس)این معنا که معلوم شد اینک می گوییم اگر شیطانی نبود نظام عالم انسانی هم نبود، ووجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند از ارکان نظام عالم بشریت است، ونسبت به صراط مستقیم او به منزله کناره و لبه جاده است، و معلوم است که تا دو طرفی برای جاده نباشد متن جاده هم فرض نمی شود.اینجاست که اگر دقت شود معنای آیه”قال فبمااغویتنی لاقعدن لهم صراطک المستقیم” اعراف ۱۶ و آیه”قال هذا صراط علی مستقیم ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین” حجرات۴۲ به خوبی روشن گشته و صدق ادعای ما معلوم می گردد.
با در نظر گرفتن این دو جهتی که ذکر شد اگر در آیات راجع به داستان سجده آدم دقت شود معلوم خواهد شد که این آیات در حقیقت تصویری است از روابط واقعیی که بین نوع انسانی و نوع ملائکه و ابلیس است، چیزی که هست این واقعیت را به صورت امر، اطاعت، استکبار، طرد، رجم و سؤال و جواب بیان کرده، و نیز معلوم خواهد شد که تمامی اشکالاتی که شده – و ما پاره ای از آن را در بالا نقل کردیم – ناشی از کوتاهی در تفکر و دقت بوده است.
لذا می بینیم بعضی از مفسرین(صاحب المنار)هم وقتی در مقام جواب از آن اشکالات برمی آید به این معنا تنبه یافته و می گوید که”این داستان اشاره به فطرت و طبایع انسان و ملائکه و ابلیس می کند”باز در اثر کوتاه آمدن در تحقیق و تدبر، رشته صحیحی را که تنیده بود پنبه کرده و می گوید”امر ابلیس به سجده و نهی آدم از خوردن از درخت، امر و نهی تشریعی نبوده بلکه تکوینی بوده است” غافل از اینکه امر و نهی تکوینی قابل تخلف ومخالفت نیست، امر تکوینی یعنی ایجاد، و نهی تکوینی یعنی عدم ایجاد و با این حال چگونه ممکن است امر تکوینی باشد و ابلیس آنرا اطاعت نکند؟و چطور ممکن است نهی تکوینی باشد و آدم از امتثال آن سرپیچی نماید؟
۳ – بهشتی که آدم قبل از هبوط در آن بوده بهشت جاودان نبوده بلکه بهشت برزخی بوده که غرائز بشری در آنجا ظاهر و هویدا می شده
۴ – از داستان بهشت آدم به تفصیلی که در سوره”بقره”گذشت چنین بر می آید که قبل از اینکه آدم در زمین قرار گیرد خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده، و اگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین وسیله طبیعت بشری را آزموده معلوم کند که بشر جز به اینکه زندگی زمینی را طی کرده و در محیط امر و نهی وتکلیف و امتثال تربیت شود،
ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نائل گردد، و جز باپیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد.از اینجا نیز معلوم می شود که هیچکدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده اند وارد نیست، برای اینکه بهشت آدم بهشت جاودان نبوده تا اشکال شود به اینکه بهشت جای اولیای خدا است نه جای شیطان و یا اشکال شود به اینکه بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود پس آدم چطور بیرون آمد؟و نیز بهشت دنیایی و مادی نبوده تا مانند سرزمین های دیگر دنیا جای زندگی دنیوی باشدو اداره آن زندگی تنها به وسیله قانون و امر و نهی مولوی ممکن باشد، بلکه بهشت برزخی وجایی بوده که سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشری – نه فقط آدم(ع) – ظاهر و هویدامی شده.
باز به اول کلام برگشته و می گوییم: پروردگار متعال در باره حقیقت و ذات این موجود شریری که نامش را ابلیس نهاده جز مختصری بیان نفرموده، تنها در آیه”کان من الجن ففسق عن امر ربه” (کهف۵۰) جن بودن او را بیان کرده، و در جمله”خلقتنی من نار“از قول خود او حکایت کرده که ماده اصلی خلقتش آتش بوده.و اما اینکه سرانجام کارش چیست و جزئیات و تفصیل خلقت او چگونه بوده؟صریحا بیان نکرده است.لیکن آیاتی هست که می توان از آنها چیزهایی در این باره استفاده کرد، از آن جمله آیه”لاقعدن لهم صراطک المستقیم، ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجداکثرهم شاکرین” (اعراف۱۷) است که حکایت قول خود او است، و از آن استفاده می شود که وی نخست در عواطف نفسانی انسان یعنی در بیم و امید، و در آمال و آرزوهای او، و در شهوت وغضبش تصرف می نماید و آنگاه در اراده و افکاری که از این عواطف برمی خیزد.
قریب به معنای این آیه، آیه شریفه”قال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض” (حجر۳۹) است، زیرا معنای این آیه این است که: من امور باطل و زشتی ها و پلیدی ها را از راه میل ورغبتی که عواطف بشری به آن دارد در نظر آنان زینت داده، به همین وسیله گمراهشان می کنم، مثلا زنا را که یکی از گناهان است از آنجایی که مطابق میل شهوانی او است درنظرش آن قدر زینت می دهم تا به تدریج از اهمیت محذور و زشتی آن کاسته و همچنان می کاهم تا یکباره تصدیق به خوبی آن نموده و مرتکبش شود.
نظیر آیه فوق، آیه”یعدهم و یمنیهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا” (نساء۱۲۰)و همچنین آیه”فزین لهم الشیطان اعمالهم” (نحل۶۳) می باشد.
(قلمرو اغوا و اضلال شیطان، ادراک انسانی و ابزار کار او عواطف و احساسات بشری است)همه این آیات بطوری که ملاحظه می کنید دلالت دارد بر اینکه میدان عمل تاخت و تازشیطان همانا ادراک انسانی، و ابزار کار او عواطف و احساسات بشری است.و به شهادت آیه”الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس” (ناس۵) اوهام کاذب و افکار باطل را شیطان در نفس انسان القا می کند.
البته این القائات طوری نیست که انسان آنرا احساس نموده میان آنها و افکار خودش فرق بگذارد، و آن را مستند به کسی غیر از خود بداند، بلکه بدون هیچ تردیدی آن را نیز افکارخود دانسته و عینا مانند دو دو تا چهار تا و سایر احکام قطعی از خود و از رشحات فکر خودمی داند.و هیچ منافاتی ندارد که افکار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوییم که شیطان آن را در ما القا کرده، همانطوری که بسیاری از افکار و تصمیمات ما در اثر خبری که دیگری داده و یا حکمی که کرده در ما پدید آمده است، و ما در عین حال آن را از خود سلب ننموده استقلال و اختیار خود را در آن انکار نمی نماییم، و اگر آن فکر و آن تصمیم را عملی کردیم و توبیخ و سرزنشی بر آن مترتب شد تقصیر را به گردن کسی که آن خبر را آورده و یا آن دستور را داده نمی اندازیم.ابلیس هم در قیامت همه گناهان را به گردن خود بشر می اندازد وقرآن از او چنین حکایت می کند: “و قال الشیطان لما قضی الامر ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم فاخلفتکم و ما کان لی علیکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لی فلاتلومونی و لوموا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخی انی کفرت بما اشرکتمون من قبل ان الظالمین لهم عذاب الیم“(ابراهیم۲۲).
بطوری که ملاحظه می کنید در این آیه شیطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده واز خود سلب کرده، و خود را به تمام معنا بی طرف قلمداد نموده، و گفته است”تنها کاری که من کرده ام این بوده که شما را به گناه دعوت کرده و به وعده دروغی دلخوش ساختم”.آیه شریفه”ان عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبعک من الغاوین” (حجر۴۲) نیز هر قدرت وسلطنتی را از ابلیس نفی نموده، فعالیت های او را تنها در کسانی مؤثر می داند که خودشان باپای خود به دنبال شیطان به راه بیفتند.نظیر آیه فوق آیه شریفه”قال قرینه ربنا ما اطغیته ولکن کان فی ضلال بعید” (قاف۲۷) است که از قول ابلیس حکایت می کند که در قیامت می گوید:
پروردگارا من او را به نافرمانیت مجبور نکردم بلکه او خودش در گمراهی بعیدی بود.
(تصرفات ابلیس در ادراک انسان تصرف طولی است نه عرضی و با استقلال انسان در کارهایش منافاتی ندارد)خلاصه سخن اینکه: تصرفات ابلیس در ادراک انسان تصرف طولی است، نه در عرض تصرف خود انسان، تا منافات با استقلال انسان در کارهایش داشته باشد، او – بطوری که از آیه”۱۶″سوره”اعراف”و آیه”۳۹″سوره”حجر”استفاده شد – تنها می تواند چیزهایی را که مربوط به زندگی مادی دنیا است زینت داده و به این وسیله در ادراک انسان تصرف نموده، باطل را به لباس حق در آورد، و کاری کند که ارتباط انسان به امور دنیوی تنها به وجهه باطل آن امور باشد، و در نتیجه از هیچ چیزی فایده صحیح و مشروع آن را نبرد.و معلوم است که چنین کسی در طرز تفکرش و در طرز استفاده از امور دنیوی و همچنین اسباب مربوط به زندگی، خود را مستقل دانسته، و همین فکر او را به کلی از حق و زندگی صحیح و حقیقی غافل می سازد.
وقتی انسان کارش به جایی رسید که از هر چیزی تنها وجهه باطل آن را درک کند، و از وجه حق و صحیح آن غافل شود رفته رفته دچار غفلتی دیگر می گردد که ریشه همه گناهان است وآن غفلت از مقام حق تبارک و تعالی است.خدای تعالی در باره اینگونه اشخاص می فرماید:
“و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون” (اعراف۱۷۹).
بنا بر این، خود را مستقل دیدن، و از پروردگار خود غافل شدن، و جمیع اوهام و افکارباطل و هر شرک و ظلمی که مترتب و متفرع بر آن است همه از تصرفات شیطان است.گر چه چنین شخصی از آنجایی که خود را مستقل می داند این اوهام و افکار را هم از خود دانسته، وشرک و ظلم را نیز عمل خود می پندارد.و باید هم چنین بپندارد، زیرا معنی فریب شیطان خوردن و در تحت ولایت او در آمدن همین است که گمراه بشود و نداند چه کسی او را گمراه کرده”انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم انا جعلنا الشیاطین اولیاء للذین لا یؤمنون” (اعراف۲۷).
(ولایت شیطان بر آدمیان در ظلم و گناه و ولایت ملائکه بر آدمیان در اطاعت و عبادت)قرآن کریم نظیر این ولایتی را که شیطان در گناه و ظلم بر آدمیان دارد برای ملائکه دراطاعت و عبادت اثبات نموده، می فرماید: “ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون، نحن اولیاءکم فی الحیوه الدنیا” (سجده۳۱) البته این دو نوع ولایت منافاتی با ولایت مطلق پروردگار که آیه”لیس لکم من دونه من ولی و لا شفیع” (سجده۴) آن را اثبات می کند ندارد.
باری، این ولایت همان احتناک و لگام زدنی است که شیطان وعده داده، و قرآن از اوچنین حکایت می کند: “قال ا رایتک هذا الذی کرمت علی لئن اخرتن الی یوم القیمه لاحتنکن ذریته الا قلیلا، قال اذهب فمن تبعک منهم فان جهنم جزاؤکم جزاء موفورا، واستفزز من استطعت منهم بصوتک و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال والاولاد و عدهم و ما یعدهم الشیطان الا غرورا” (اسراء۶۴) و بطوری که از آیات قرآن بر می آید برای اولشکری است که او را در هر کاری که بخواهد مدد می کنند، از آن جمله آیه شریفه”انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم” (اعراف۲۶) است.و اگر در آیه”و لاغوینهم اجمعین” گمراهی همه رابه خود او نسبت داده برای این است که هر قدر هم لشکریانش زیاد و نقشه اعمال آنها مختلف باشد نتیجه اعمالشان که همان وسوسه در دلها و گمراه ساختن مردم است یکی است، همچنان که مساله توفی و گرفتن جان ها را هم به ملک الموت نسبت داده و فرموده: “قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم” (سجده۱۱) و هم به اعوانش مستند کرده و فرموده: ” حتی اذا جاءاحدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون” (انعام۶۱).
هم بر می آید (ناس۶) که لشکریانش همه از جنس خود او یعنی از طایفه جن نیستند، و بعضی از آنان از جنس بشرند،
همچنانکه از آیه”ا فتتخذونه و ذریته اولیاء من دونی و هم لکم عدو” (کهف۵۰)استفاده می شود که وی نیز مانند سایر جانداران، ذریه و فرزند دارد، و اما اینکه کیفیت پیدایش فرزندان او چگونه است؟ معلوم نیست، و آیه مزبور از آن ساکت است.
از آیات کریمه قرآن در باره ابلیس و خصوصیات کارهای او و لشکریانش دو نکته دیگر استفاده می شود: یکی این است که لشکریان او در کندی و تندی در عمل همه مثل هم وبرابر هم نیستند، بعضی تند و بعضی کند هستند، به شهادت اینکه در جمله”و اجلب علیهم بخیلک و رجلک”بعضی از لشکریان او را سواره و بعضی را پیاده معرفی کرده است.
نکته دیگر اینکه لشکریان او از جهت اجتماع و انفراد در عمل نیز مختلفند، بعضی تنهاکار می کنند و بعضی به کمک یکدیگر کاری را از پیش می برند، به دلیل آیه”و قل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین، و اعوذ بک رب ان یحضرون“(مومنون۹۸) و احتمالا آیه”هل انبؤکم علی من تنزل الشیاطین تنزل علی کل افاک اثیم یلقون السمع و اکثرهم کاذبون” (شعراء۲۲۳).
نتیجه بحث این است که: ابلیس موجودی است از آفریده های پروردگار که مانند انسان دارای اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده و او را به سوی گناه سوق می دهد.
این موجود قبل از اینکه انسانی به وجود آید، با ملائکه می زیسته و هیچ امتیازی از آنان نداشته است و پس از اینکه آدم(ع) پا به عرصه وجود گذاشت وی از صف فرشتگان خارج شده بر خلاف آنان در راه شر و فساد افتاد، و سرانجام کارش به اینجا رسید که تمامی انحراف ها، شقاوت ها، گمراهی ها و باطلی که در بنی نوع بشر به وقوع بپیوندد همه به یک حساب مستند به وی شود، بر عکس ملائکه که هر فردی از افراد بشر به سوی غایت سعادت و سر منزل کمال و مقام قرب پروردگار راه یافته و می یابد هدایتش به یک حساب مستند به آنها است.
مطلب دیگری که از بحث ما بدست آمد این بود که ابلیس را در کارهایش اعوان ویارانی است از فرزندان خود و از جن و انس که هر کدام به طریق خاصی اوامر او را اجرامی کنند و او به آنان دستور می دهد که در کار بنی نوع بشر مداخله نموده از دنیا و هر چه در آن است هر چیزی که با زندگی بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده، باطل آن را به صورت حق وزشت آن را به صورت زیبا وانمود کنند، ایشان نیز اوامر او را امتثال نموده در دلهای بشر و دربدن های شان و در اموال و فرزندان و سایر شؤون زندگی دنیوی شان به گونه های مختلفی تصرف می کنند، گاهی دسته جمعی و گاهی منفرد، زمانی به کندی و زمانی دیگر بسرعت، گاهی بدون واسطه و گاهی به وسیله اطاعت و زمانی به وسیله معصیت به کار گمراه ساختن او می پردازند.
و نیز بدست آمد که تصرفات ابلیس و لشکریان او طوری نیست که برای بشر محسوس باشد – یعنی بفهمد که چه وقت ابلیس در دلش وارد می شود و چگونه افکار باطل را در قلب وی القا می کند، و یا اذعان کند که این فکر از خودش نیست و شخص دیگری در دل او القاکرده – پس نه کارهای شیطان و لشکرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ایشان در عرض وجود وی می باشد جز اینکه خداوند به ما خبر داده که ابلیس از جن است و او ولشکرش از آتش آفریده شده اند و به هر حال گویا آغاز و انجام وجود وی با هم اختلاف دارد.
منبع : جلد ۸ تفسیر المیزان
لطفا صلواتی بفرستید و ثواب آن را هدیه کنید به بنیانگذاران و بانیان عارفی که هزینه های راه اندازی و نگهداری این سایت را برعهده گرفتند