سوره نصر از اول تا آخر
دانلود فایل
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
|
چون یاری خداوند و آن پیروزی فرا رسد «۱» و ببینی مردم گروه گروه به دین خدا درآیند«۲» پس به شکرانۀ پروردگارت را همراه با سپاس، ستایش کن! و از او آمرزش بخواه؛ زیرا او همواره بسیار توبه پذیر است«۳»
|
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللّه» کشف الکروب، «بسم اللّه» سترالعیوب، «بسم اللّه» «غفر الذنوب»
گفتار «بسم اللّه» دل را پر نور کند، سرّ را مسرور کند، طاعت را مبرور کند، گناه را مغفور کند.
هر کرا در دل و بر زبان نام اللّه نقش بود، اگر چه در آب و در آتش بود، عیش او با نام اللّه خوش بود.
عزیز بندهاى که در دل وى شوق اللّه بود، بزرگوار بندهاى که بر زبان وى ذکر اللّه بود.
بزرگان دین چنین گفتهاند: من انس الیوم بکلامه انس غدا بسلامه.
هر کرا درین سراى راحت کلام اوست، فردا در بهشت او را لذّت سلام اوست.
یکى از بزرگان دین در مناجات گفته: الهى هر چه مرا از دنیا نصیب است، بکافران ده؛ و آنچه مرا از عقبى نصیب است، بمؤمنان ده. مرا درین جهان یاد و نام تو بس، و در آن جهان دیدار و سلام تو بس!
قوله إِذٰا جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَ الْفَتْحُ چون این سوره از آسمان فرو آمد، حضرت رسول خدا (ص) فرمودند:
«یا جبرئیل نعیت الىّ نفسى»! این سوره از وفات ما خبر می دهد، که راه فنا مىبباید رفت، و شربت زهر مرگ مىبباید چشید و در خاک لحد مىبباید خفت!
جبرئیل گفت:
اى سیّد آن جهان ترا به از این جهان و جوار حقّ ترا به از دیدار خلق!
اى سیّد، هر چند که راه بدو فناست،امّا فنا طریق بقا است و بقا وسیلۀ لقا است.
اى جوانمرد اگر در کلّ کون با کسى مسامحهاى رفتى درین مرگ، آن کس جز حضرت مصطفى عربى نبودى! هر چند درّ یتیم بود آن سیّد(ص) از صدف قدرت بر آمده، آفتابى روشن بود از فلک اقبال بتافته، آسمان و زمین بدو آراسته؛ با این همه کرامت او را گفتند:
«إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» !
اى سیّد قدم در این سراى آدم نهادى، عالم کون زیر قدم آوردى. باز آى بحضرت که عالم ابد روشن بتو است. صعید قیامت در انتظار شفاعت تو است جمال فردوسیان عاشق چهرۀ جمال تو است.
آستان حضرت ما مشتاق قدم معرفت تو است.
اى سیّد: هر چه در آفرینش حلقۀ درگاه ما مىکوبند، و تا تو نیایى یکى را جواب نیست؛ و هیچکس را بار نیست.
اى جوانمرد، بوفات او پشت جبرئیل بشکست، بنا دیدن او دین اسلام خون گریست، بمفارقت او ایمان بماتم بنشست. آن روز که بیمارى در سینۀ او بکوفت، ایوان کلمۀ لا اله الاّ اللّٰه بلرزید.
آخرتر نظر وى بصحابه آن بود که سیّد(ص) از حجره بیرون آمد، باطنش همه درد گرفته، رخسارش زرد گشته، تن ضعیف و نحیف شده، یک دست بر کتف على(ع) نهاده، و دیگر دست بر دوش فضل، از حجره بمسجد آمد؛ دو رکعت نماز کرد، پشت بمحراب باز نهاد، روى بیاران کرد، از دیدۀ او آب روان گشت.
صحابه دانستند که سیّد(ص) وداع خواهد کرد، و آن دیدار باز پسین است، که نیز جمال او نخواهند دید. سخن ملیح او نخواهند شنید. محراب از او جدا خواهد ماند. جهان از رفتن وى تاریک خواهد شد. جبرئیل نیز بسفارت نیاید. رضوان نیز ببشارت نیاید. سیّد(ص) از حجره بخاک خواهد رفت و از زبر منبر در لحد خواهد خفت. اى دریغا که آن جمال پر کمال که سلوت اندوهگنان و آرام دل ممتحنان بود در خاک خواهد شد، و خاک بر سر ما خواهد نشست.
ما خبر آسمان نیز از که پرسیم؟
درمان درد هجران از که جوییم؟
اندیشۀ دل با که گوئیم؟
همچنین خروش صحابه در مسجد افتاده و گرد نومیدى بر رخسارها نشسته، و چراغ شادى در سینهها فرو مرده، انفاس همگنان آوه و آه شده، همه گوش فرا داشته تا سیّد(ص) چه گوید؟ سیّد بلفظ شیرین و سخن پر آفرین گفت: «اى یاران من، اى عزیزان و اى غریبان، اى مهاجر و انصار، بدرود باشید که عمر ما را نهایت آمد و حساب ما فذلک شد، و دیدار ما با قیامت افتاد.
شما را بدرود می کنم و همۀ امّت را که هستند و خواهند بود بدرود می کنم. سلام من بهمۀ امّت رسانید و بگوئید: که ما را آرزوى دیدار شما بود، لیکن اجل کمین بگشاد و مرگ شبیخون آورد، از حضرت آمدیم و باز بحضرت رفتیم، سنّت من نگاه دارید. فریضۀ حقّ بگزارید، نماز نگاه دارید، بندگان را نیکو دارید، یتیمان را بنوازید؛ همه را بدرود کردم، همه را بخدا سپردم. خداوندا همه را بتو سپردم. آدم بفرزند سپرد. موسى ببرادر سپرد. خداوندا من همه را بتو مىسپارم. نگاه دارشان تو باش، و در حمایت
و رعایت خودشان بدار».
نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ بر لسان اشارت، بر ذوق اهل فهم، «نصر» نصرت دلست بر سپاه نفس. و«فتح» گشاد شهرستان بشریّت است بسپاه حقیقت. و این نصرت در خزانۀ حکمت است. و مفتاح این«فتح» در خزانۀ مشیّت. تا هر دستى بدو نرسد. دستى که بدو رسد، دست سعادتست که در آستین خرقۀ بشریّت نبود، ساعد این دست از ایمان بود.
بازو از توحید، انگشتان از معرفت. آن گه این دست بهر جاى که کشیده گردد این مقرعه در پیش مىزند که: جٰاءَ نَصْرُ اللّٰهِ
یکی را گفتند: دست دعا درازتر یا دست عبادت؟
وی گفت: نه این و نه آن. اگر دست دعا است تا بدامن نصیب بیش نرسد، و آن شرک راه مردان است. و اگر دست عبادتست تا بدامن تکلیف شرعى و شرطى بیش نرسد، و آن دهلیز سراى ایمان است. دستى که از آفرینش برتر رسد. آن دست سعادتست در سرا پردۀ عنایت متوارى، تا خود کى برون آید و دست بر که نهد؟!
یکی گفت: ما در حال خویش فرو ماندیم، گاه باشد که بیک موى دیدۀ خویش کونین از جاى برداریم، و گاه بود که چندان طاقت نماند که یک موى خویش را حمّالى کنیم.
یکی گفت: آن حال که کونین را بیک موى از جاى بردارى، برداشتۀ عنایت باشى؛ و آن ساعت که یک موى خویش را حمّالى نتوانى کرد، از دست عنایت در افتاده باشى و صورت و صفت درهم شکسته.
و من الله توفیق